... تنــــــــــــــــــــهایــــــــــــی

! حرفهایی که دلم می خواد بزنم ، حتی تو تنهایی

... تنــــــــــــــــــــهایــــــــــــی

! حرفهایی که دلم می خواد بزنم ، حتی تو تنهایی

اگه یه روز نیای نوشته هامو نخونی چی ؟ 

اگه دلم با یه عالمه حرف نگفته  ساکت شه چی ؟! 

اگه بری ؟ 

اگه دیگه نشه چیزیو عوض کرد ؟ 

واااای من به کی بگم دارم دیوونه میشم از دستت ؟!  

لعنت ... لعنت به هرچی که بین من و تو هست و داره تورو ازم دور می کنه ...

کجایی پس ؟!

کجایی که دلم اینقدر گرفته ؟! 

اگه بدونی چه روزایی رو می گذرونم . 

هر روز مثل یه کابوس وحشتناکه ، منتظرم که تموم شه ... 

هر روز به امید روز بعد  

به امید اینکه بر می گردی  

روزی 1000 بار به جای تو به خودم میگم که دوسم داری ! 

یعنی دارم خودم رو گول می زنم ؟ 

یعنی نمی خوای برگردی ؟ 

یعنی همونقدر که فاطمه می گه عوض شدی ؟ 

یعنی تونستی فراموشم کنی ؟ 

یعنی ما شکست خوردیم ؟ 

پس قولامون چی ؟ 

عشق بیچارمون چی ؟ 

دلامون ؟ 

اصلا دلت هنوز به خاطر من می تپه ؟ 

واااااااااااااااااااااااااای ! خدایا چرا اینطوری شد ؟!

تعجبم از اینه که کسی صدام رو نمی شنوه ...

 

نه تو و نه هیچکس دیگر !!!

شباهت الان با لحظه ی تاسیس بی مقدمه ی اون یکی وبلاگم یهویی بودنشه ! 

شباهت الان با اون موقع داغونی اوضامه !

ولی اون کجا و این کجا ...